مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر تو ام کـــاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتــــــــــادم و بس که به هر حلقه موی تو گرفتـــــاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کـــــــــاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کـــــــــاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسنـد تــــــــــو بود سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
وای که چقدر من این شعر رو دوست دارم? مخصوصا اگه یکی مثل شهرام ناظری هم اینو خونده باشه دیگه میشه نورٌ علی نور . نمیدونم آقای ناظری وبلاگ هم می خونه یا نه و نمیدونم اگه می خونه تا حالا این وبلاگ رو خونده یا نه ( توی درس آمار و احتمال ? احتمال این حالت حدود صفر در نظر گرفته میشه!!! ) ولی با این حال از همین جا بهش میگم (( ناز نفست ? خیلی قشنگ می خونی ? آهنگات و البته صدات مصداق واقعی کلمه با حاله )).
اجازه بدید کمی در مورد این بیت (( گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست )) بحث کنیم و ببینیم که شاعر توی این بیت چی می خواد بگه : همونطور که می بینید این بیت با یک جمله شرطی شروع میشه و میگه گر بگویم که ... یعنی اگر شاعر نخواد چیزی بگه اصلا این بیت بوجود نمیاد ( پس میشه گفت که این بیت ممکن الوجودِ نه واجب الوجود ) ? حالا فرض می کنیم که اصلا شاعر این جمله رو بگه ( که مرا با تو سرو کاری نیست ) اون وقت چی میشه ؟ خوب معلومه اون وقت در و دیوار گواهی میدن که کاری هست واین ـ گواهی دادن در ودیوارـ عکس العملیه برای گفتن شاعر ( که عمل محسوب میشه ) که اینم به قانون سوم نیوتن اشاره می کنه ( که هر عملی عکس العملی داره و... ) ؛
کم کم داره جالب می شه ? این بیت تا حالا به دو مبحث مهم اشاره کرده ولی حقایق نهفته در این بیت خیلی بیشتر از اینهاست? که یکی از اونا اینه که : چرا شاعر میگه در و دیوار گواهی بدهد ? چرا اسم یه آدم رو نمیگه ? مثلا نمیگه رضا گواهی بدهد یا مثلا کیان گواهی بدهد چرا میگه در و دیوار گواهی بدهد ؟ به نظر من شاعر با این کارش می خواد اعتراض خودش رو به وضعیت افتضاح دادگاه های کشور اعلام کنه که قسم حضرت عباس ( همراه با مقداری زیر میزی ) بر دم خروس ارجحیت داره.
مطلب دیگه تو این قسمته که میگه : (( در و دیوار گواهی بدهد کاری هست )) که این مصرع هم یه طعنه ی آ گاهانه به وضعیت کار و اشتغال در جامعه ست ? با وجود اینکه هیچ کاری پیدا نمیشه و دکترا و مهندسا بیکارن شاعر میگه : در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ...
امیدوارم که با این چند مثال ازین به بعد بیشتر به عمق افکار یک شاعر در پس اشعارش توجه کنید
در پایان هم بنا به تقاضای یکی از دوستــــان ( مرضیه ) که توی کامنتش از من خواسته بود یه مطلب هم در مورد کنکور و کنکوریا بنویسم یه شعر از خودم رو که در زمان های قدیم و به سبک دماوندیه ی ملک الشعرای بهار گفته بودم مینویسم باشد که مقبول افتد :
ای آنکه ز ترس نام کنکــــور پنهان شود از تو شادی و شور
از آمدن زمان آن هـــــــــــم شیرینی کام تو شود شــــــور
در فکر تو او چو اژدهاییسـت بسیار خفن ? قوی و پــــــر زور
با شیر سپهر بسته پیمــان چون اختر سعد گشته مغـــرور
بر خیز چو اژدهای گـــــــرزه بنما ز خود این فسانـــه را دور
بفکن ز خود این اساس تزویر بگسل ز پی این خیال نــا جور
گر همت خود بلنـــــــد داری آن دیو شود به پیش تو مــــور
یک بار تلاش کـــن پس از آن بسپار ورا به بستر گــــــــــور
حسرت مخور از بهر گذشتـه آینده بود سفید و پر نــــــــور.
تا درودی دیگر دو صد بدرود.