این هفته هم من اولین نفری بودم که وارد خونه ( دانشجویی ) میشدم همش هم تقصیر این الکترونیکه که هیچیش شبیه آدمیزاد نیست ؛ نه درسش مثل درسای دیگست نه استاداش ? حتی زمان کلاساش هم با بقیه دروس ما که معمولا آخر هفتست فرق داره ? اصلا نمیدونم چرا هرچی اتفاق ناگوار و بلایای طبیعیه باید تو ساعت کلاس یا امتحان این درس بیافته?
اون از الکترونیک ? که تنها امتحانی بود که شبش رو تنها بودم و به طرز واقعا مرموزی تمام ساعتهای خونه از کار افتادن و موبایلم هم سر زمانی که کوک کرده بودم زنگ نزد و با هزار بدبختی خودمو سر ساعت ?:?? به جلسه رسوندم ? حالا بماند که سر جلسه چه زجری کشیدم ( ماشین حسابم لو باطری داد و خاموش شد و ... ) طوری شد که حتی به نمره قبولی هم راضی شده بودم و هنوزم که هنوزه با یاداوری اون لحظه ها تمام تنم مور مور میشه؛
اونم از الکترونیک ? که زمان سر کلاسش متوقف میشه به نظر من نظریه نسبیت سر کلاس الکترونیک ? بود که به ذهن اینشتین رسید و ایده اصلی کند شدن زمان همونجا بود که تو مغز ? کیلوییش شکل گرفت ( و اینکه میگن باید با سرعت نور حرکت کنی تا زمان متوقف بشه فقط یه توجیه ِ ).
بگذریم ? دو شنبه غروب بود که دیدم دارن در میزنن درو که باز کردم با یه صحنه شگفت انگیز مواجه شدم بله درست حدس زدید این ممد بود که پشت در وایستاده بود با دیدن من انگار که نیمه گمشده خودش رو پیدا کرده باشه اومد منو در آغوش گرفت و تو روز ?? فروردین عید رو بهم تبریک گفت !!!
اینطور که می گفت این ترم تصمیم گرفته کمتر ولگردی کنه و بیشتر پیش ما بمونه و درس بخونه !!! این حرفا رو که میزد من اشک تو چشمام جمع شده بود و به آینده شوم خودم فکر میکردم ? اینطور که شنیدم یه اصل هست که میگه آدم هرچی زجر بکشه به همون نسبت از گناهاش کم میشه ( تکفیر ) ? که فکر میکنم با در نظر گرفتن این قانون ما جزء افراد بهشتی باشیم ؛
البته اینکه عذاب تحمل ممد به بهشت می ارزه یا نه خودش یه مبحث دیگست !!!
هفته ی قبل شنبه رفتم خونه ( دانشجویی ) و به مانند همیشه هیچ اثری از بچه ها نبود جز اندکی !! ظرف نشسته و کمی خاکستر روی فرش که حاکی از حضور ممد در زمانی نه چندان دور توی خونه بود ( در کل ممد مثل اجل معلق می مونه یهو ظاهر میشه و به یک باره موقع انجام وظایف غیبش می زنه ).
فرداش هم حسین تشریف آورد ـ با همون لبخند همیشگی در کنج لبش ـ و بعد از کمی حرف زدن در مورد چیزای مختلف بهم گفت : راستی توی این باشگاه بدنسازیِ کوچه بالایی ثبت نام کردم و از فردا قراره برم بدن سازی!!! و منم هرچی بهش گفتم که الان زمان مناسبی برای این کار نیست ? الان وقت امتحاناست حسین ? این کارو نکن حسین خطرناکه حسین !!! تاثیری نداشت که نداشت.
بعدازظهر هم رفت بیرون و به اندازه ی یک هفته کنسرو لوبیا و ماهی همراه با کلی نشاسته و یه شیشه عسل با موم خرید تا توی این مدت که میره بدنسازی پروتئین بدنش تامین بشه و قرار شد فردا شب ( حدود ? تا ?? شب ) برای اولین بار بره بدنسازی? آخه از صبح تا غروب کلاس داشت. فردا شبش منم یه کاری داشتم و موقع برگشتن حدود ?:?? بود که حسین رو دیدم که مست و خرامان به سوی خونه روان بود و با دیدن من مثل بچه های اول ابتدائی برای نشون دادن اولین بیستی که گرفتن به پدر مادرشون بیتابی می کنن ? دستشو به من نشون داد و یه فیگور گرفت و گفت پشت بازو رو حال میکنی !!!
تا به خونه برسیم صد بار گفت که وای که چقدر گشنمه و دیگه هیچ انرژی ای برام نمونده و ... تا رسیدیم خونه درو که باز کردیم دیدیم از توی اتاق صدای خور و پف میاد ? فهمیدیم که ممد آقا برگشته? حسین هم بعد از یه دوش گرفتن رفت سراغ کنسرو ها و عسلی که انتظارشو می کشید ولی وقتی کشوی کابینت رو باز کرد دید کشو خالیه!!!
از من پرسید که اینا رو ندیدم ? منم گفتم : نه منم مثل تو از صبح تا حالا بیرون بودم بعد با ابرو به ممد که بنظر میرسید تازه بعد از ? ماه خواب زمستانی بیدار شده اشاره کردم. با اشاره ی من بود که حسین از ممد پرسید که اونا رو دیده یا نه که ممد در جواب گفت : اااااااِ اونا مال تو بود ؟ آقا دمت گرم خیلی حال دادی بعد اضافه کرد امروز ظهر با چند تا از بچه ها اومدیم خونه ? قرار نبود ناهار بمونن ولی بعد از یه تعارف من موندن و ما هم که ناهار نداشتیم بدم بخورن و چیزی نمونده بود پیششون شرمنده بشم که اون کنسروا رو دیدم!!!
حسین در حالی که سعی می کرد ناراحتی خودشو پنهان کنه گفت خوب اونا رو که خوردین عسل چی شد ؟ ممد گفت : خودت که میدونی من کنسرو دوست ندارم ? و در حالی که ناراحت بود و چهره ی افرادی رو که بهشون ظلم شده رو گرفته بود گفت: من مجبور شدم ناهار عسل بخورم? حسین که از تعجب داشت چشماش در میومد گفت نگو که تمام اون شیشه عسل رو با مومش خوردی ? ممد گفت چرا خوردم? حسین گفت : پسر مگه تو خرسی که اونهمه عسلو یه جا خوردی !!!!
منم که شاهد این مناظره ی تاریخی بودم به حسین گفتم دیدی حالا ?من که بهت گفتم این کارو نکن حسین خطرناکه حسین ? حسین گفت من چه میدونستم ما تو خونه خرس داریم !!
خلاصه اون شب هم مثل بیشتر روزای دیگه ساندویچ خوردیم ( البته به حساب ممد ) و حسینم دیگه نرفت بدنسازی.
تا درودی دیگر دوصد بدرود .
تو این پست می خوام دو تا از مهمترین موضوع های روز رو که دونستن اون برای تمام شما عزیزان ضروریه مطرح کنم؛
اول موضوع دوم رو که نسبت به موضوع اول از اهمیت بیشتری برخورداره مطرح می کنم البته مطمئناً اگه نمی گفتم که اول می خوام موضوع دوم رو بگم هیچ کدوم از شما متوجه نمی شدید که اولین موضوعی که دارم میگم در حقیقت همون موضوع دومه که به علت اهمیت زیادی که نسبت به موضوع اول داره ? داره زودتر بیان می شه و بخاطر اهمیت کمتر موضوع اوله که این موضوع بر خلاف اسمش باید به عنوان دومین موضوع بیان بشه و چقدر خوب می شد اگه اسم موضوع ها رو طبق اهمیتشون انتخاب می کردن که اگه اینجوری می شد دیگه موضوع دوم ? موضوع دوم نبود و چون از موضوع اول مهمتر بود اسمش هم عوض می شد و خودش موضوع اول می شد و طبیعتا وقتی موضوع دوم ? بشه موضوع اول ? موضوع اول هم که اهمیت کمتری نسبت به موضوع دوم داره باید موضوع دوم بشه و اگه اینجوری نشه اونوقت ما دوتا موضوع اول داریم که این بر خلاف تمامی قوانین روی کره ی زمینه چون ما تو هیچ زمینه ای دو تا اول نداریم جز اعداد که تعداد اول هاشون خیلی زیاده و تا حالا هیچکس هم نتونسته ارتباطی بین این اعداد کشف کنه و اینطور که شنیدم به کسی که بین این اعداد ارتباطی کشف کنه جایزه ی نوبل میدن!!!
و این خودش نشون میده که چقدر این کار سخته ? شاید اگه شرلوک هلمز یا پوآرو الان زنده بودن میتونستن این ارتباط رو کشف کنن و جایزه ی نوبل بگیرن ? گرچه برای ما ایرانیا اونا همیشه زنده هستن و هیچ وقت نمی میرن فقط کافیه یه سری به شبکه های سیما بزنید تا چهره های این عزیزان رو مشاهده کنید که پس از حدود یک قرن از درگذشت اونا ( بازیگران نقش اونا ) هنوز صدا و سیمای ما داره سریالشونو پخش می کنه و این نشان از ارادت خاص صدا و سیما به شرلوک هلمز و پوآروست ? صدا و سیمایی که در کل علاقه ی خاصی به پخش برنامه های تکراری داره ? به قول استاد کنترلمون هر سیستمی( یا کسی ) یه آستانه ی تحمل داره و فکر می کنم اگه به آستانه ی تحمل مخاطب ها هم توجه بشه کار بدی نشده ...
راستی فکر می کنم می خواستم یه چیزایی بگم حالا باشه برای بعد...
تا درودی دیگر دوصد بدرود .